درست سه روز قبل از آشنایی با همسرم , رویای جالبی دیدم .

در عالم خواب خود را وسط پذیرایی خانه روی ملحفه ای سفید دیدم که اعضای خانواده ام هم خوابیده بودند, همین که چشمانم گرم شد گوشه ملحفه ام بالا می رفت , از این که مبادا کسی بیدار شود, به خود قبولاندم که توهمی پیش نبوده است.

شب دوم هم همین اتفاق تکرار شد, چون خواهرم نزدیکتر از همه به من بود گفتم که ببیند چه کسی ملحفه ام را بالا می کشد
با تعجب گفت کسی نیست و خوابید, شب سوم به مادرم گفتم, او هم گفت توهمی شدی دخترم.
شب آخر از پدرم خواستم که کنار پریز برق به ایستد تا بفهمم چه کسی باعث رعب و وحشت من می شود.

ادامه مطلب

تعداد صفحات : 1

صفحه قبل 1 صفحه بعد